روزنامه شرق، صادق زیب کلام: اوایل تیرماه یکی از فرماندهان نیروی انتظامی اعلام کرد که با زدن کراوات در بیمارستانهای خصوصی برخورد خواهد شد. احتمالا ایشان نمیدانستند که برخی از استادان هم کراوات میزنند و الا این را هم مطرح میکردند. در ادامه ممانعت از زدن کراوات در بیمارستانهای خصوصی، طرفداران این اقدام اعلام کردند که کراوات بهعنوان صلیب مسیحیت بوده و سمبل و نماد فرهنگ غربی است. بنابراین زدن آن را در اماکن عمومی که محل کار است به عنوان بخشی از تهاجم فرهنگی و متقابلا دفاع از فرهنگ ملی، ایرانی و اسلامی قدغن کردهاند.
اقدام نیروی انتظامی از منظر صرف حقوقی پرسشهایی را مطرح میکند. جدای از ابعاد حقوقی و قانونی این اقدام، این استدلال که کراوات علامت صلیب مسیحیت و نماد فرهنگ و تمدن غرب است هم نکات بیشتری را مطرح میکند. بگذارید بحث را با نکات و اما و اگرهای حقوقی تصمیم نیروی انتظامی شروع کنیم. ابتداییترین بحثی که مطرح میشود از باب قانونی بودن یا درستتر گفته باشیم، مغایرقانون بودن این تصمیم است. نیروی انتظامی در حقیقت مامور اجرای قانون است. سوال کلیدی اینجاست که کدام مقام قانونی و اجرایی کشور جلوگیری از زدن کراوات را به نیروی انتظامی ابلاغ کرده است؟ براساس کدام بخش از قانوناساسی، مصوبات مجلس یا مصوبه هیات دولت، نیروی انتظامی وظیفه دارد که از زدن کراوات در بیمارستانهای خصوصی جلوگیری کند؟
از ابعاد حقوقی موضوع که بگذریم استدلال فرهنگی و به تعبیری اقدام در چارچوب نهی از منکر و امر به معروف که مسوولان نیرو بیان میکنند اولا چه کسی گفته و براساس کدام ادله، کراوات سمبل صلیب و مسیحیت است؟ علیالقاعده اگر اینگونه میبود، مبلغان مسیحی، کشیشها، پاپ و کاردینالها همه باید کراوات میزدند تا تصلیب و مسیحیت را رواج دهند. اتفاقا در غرب از جمله افرادی که کراوات نمیزنند، اصحاب کلیسا هستند. اما حتی فرض کنیم که حق با طرفداران این نظریه میبود و زدن کراوات سمبل مسیحیت و به صلیب کشیدن حضرت عیسی مسیح میشد، آیا ما مسلمانان، حضرت مسیح را پیامبر برگزیده حضرت باریتعالی نمیدانیم؟ ثانیا اگر قرار شود که ما کراوات را به این اعتبار که غربی است و از غرب آمده، کنار بگذاریم در آن صورت یونیفرم نیروی انتظامی را هم براساس همان استدلال باید بگذاریم کنار، چون یونیفرم و پوشیدن آن هم غربی است.
عباسمیرزا شاهزاده اصلاحطلب از جمله نخستین اقداماتش ایجاد ارتش مدرن در ایران بود و از آن مقطع بود که یونیفرم توسط مستشاران نظامی غربی به ایران آمد. اگر یونیفرم نیروی انتظامی را به عنوان غربزدگی بگذاریم کنار، راهحل، آن میشود که کت و شلوار را جایگزین آن کنیم. اما بدبختی آن است که کت و شلوار هم از غرب آمده. آنچه که ایرانی و متعلق به فرهنگ خودی بوده، سرداری، کلاهپوستی، شلوار نطنزی، البسه قبایل و عشایر مختلف، قبا و غیره است. حتی تصور اینکه نیروی انتظامی ملبس به البسه فرهنگ ایرانی و ملی باشد غیرممکن است.
اگر خواسته باشیم خیلی جدی همه مظاهر غربی را از جامعه جمعآوری کنیم، در آن صورت پخش بازیهای فوتبال اروپا که میلیونها نفر از هموطنانمان با اشتیاق از نیمه شب تا ساعات اولیه بامداد مینشینند نگاه میکنند و فردایش هم در اداره، بازار و یحتمل در خود نیروی انتظامی با آب و تاب و ولع گلها را برای همدیگر تعریف میکنند، خیلی بیشتر اشاعه فرهنگ غربی است تا زدن کراوات.
بماند پیتزا، همبرگر، رستورانهای «فستفود»، موبایل، سریالهای تلویزیونی و صدها فیلم غربی و آمریکایی که سالانه از تلویزیون خودمان پخش میشود یا در پردههای سینماهای شهرهایمان به نمایش گذاشته میشود، اینترنت و… همه را باید جمع کنیم.
این استدلال که کراوات رواج منکر است و نیروی انتظامی از بابت وظیفه و تکلیفش در باب امر به معروف و نهی از منکر دارد دخالت میکند هم پایه و منطقی ندارد. این درست که نیروی انتظامی باید جلو منکرات را بگیرد اما چه کسی و برحسب کدام اجماع شرعی یا عرفی، کراوات را «منکر» اعلام داشته؟ نه هیچ یک از علما و مراجع چنین حکمی و اجتهادی داشتهاند و نه نزد عامه مردم و سنتهای رایج اجتماعیمان برای کراوات چنین قبحی وجود دارد. در واقع بسیاری از رهبران اسلامگرا که میزان تقید و تعبدشان هم ثابت شده است، کراوات میزنند. از رجب طیب اردوغان و رهبران اسلامگرای ترکیه گرفته تا محمد مرسی و رهبران اخوانالمسلمین در مصر و جهان عرب. بماند این واقعیت تاریخی که در جامعه خودمان هم جملگی یاران و نزدیکان غیرروحانی امام خمینی، از صادق طباطبایی گرفته تا شهید دکتر چمران، دکتر یزدی، مرحوم مهندس بازرگان نخستین رییس دولت بعد از انقلاب و تمامی اعضای هیات دولت (منهای مرحوم فروهر)، وزرای شهید رجایی، اعضای غیرروحانی شورای انقلاب، بسیاری از نمایندگان مجالس خبرگان و شورای اسلامی و سایر مسوولان. هرگز هم کسی نگفت که چرا رهبران غیرروحانی انقلاب کراوات میزنند.
ختم کلام آنکه دخالت نیروی انتظامی در امر کراوات زدن پزشکان در بیمارستانهای خصوصی از نظر قانونی، شرعی و فرهنگی قابل قبول نیست. نیروی انتظامی صرفا مجری قانون و ضابط قانون است و نه میتواند از جانب خود قانون وضع کرده و نه حتی اختیار دارد که قانون و شرع را حسب برداشت سیاسیاش تفسیر و اجرا کند.
سال هاست که تصویری به عنوان تصویر نوجوانی رسول خدا (ص) در ایران انتشار می یابد. بسیاری از مردم در عین نشان دادن علاقه شان به این تصویر، این پرسش را مطرح می کنند که تصویر یاد شده از کجا آمده است؟ شنیده شده است که کسانی در پاسخ می گویند این تصویری است که بحیرای راهب در سفری که حضرت به همراه عمویش ابوطالب به شام داشت، آن را کشیده است اما در واقع درستی این پاسخ در معرض تردید قرار دارد. (نام اصلی مقاله: The Story of Picture ; Shiite Depictions of Muhammad) شیعیان ایران سابقه دیرینه ای در به تصویر کشیدن اعضای خاندان حضرت محمد(ص) و خود ایشان دارند. از اواخر دهه نود، پوسترهای پرفروشی منقش به تصویر حضرت محمد(ص) در ایران چاپ شده است که در آنها حضرت محمد به صورت جوانی خوشچهره تصویر گردیده است. این پوسترها امروزه با استفاده از فناوریهای روز و ابزارها و تکنیکهای مختلف تولید میگردند. با وجود این، ساختار تصاویر هنوز سنتی هستند، پس زمینه آنها رنگ ساده ای دارد و رنگها به سادگی در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. به علاوه، این تصاویر همواره خصوصیات و صفاتی دارند که تمایز آنها را از دیگر عکسها آسان میسازد، به عنوان مثال شمشیر دو لبه حضرت علی(ع).در نسخ ایرانی فعلی، اصلاحاتی روی تصویر انجام شده و از فریبندگی چهره نوجوان چیزهایی نگه داشته شده است ولی از زیبایی جذاب آن کاسته شده است. شانه سمت چپ اندکی با پارچه پوشانده شده است و دهان و چشمها اندکی اصلاح شده است. به طور کلی میتوان گفت که هنرمندان ایرانی سعی کردهاند جنبه های زیبا پسندانه تصویر Lehnert را کاهش دهند و تصویر را از حالت جذاب خارج نموده، به آن زیبایی مقدسی ببخشند. اما تصویری که در اینجا بدان خواهیم پرداخت، اساسا با تصاویر قبلی متفاوت است: این تصویر نوجوانی خوش قیافه با چشمانی لطیف و چهره ای دلنشین را نشان می دهد که تا حد زیادی یادآور نقاشیهای اواخر رنسانس است، به خصوص تصاویر نوجوانانی که توسط Caravagio کشیده شده، همچون پسری با سبد میوه (Boy Carrying a Fruit Basket رم، گالری Borghese) و یا پدر جان تعمید دهنده (Saint John The Baptist موزه Capitole). همان نرمی مخمل شکل گونه ها، همان دهان نیمه باز و همان نگاه نوازش گر. هرچند نسخ متفاوتی از این تصویر وجود دارد، اما همه آنها صورتی جوان را نشان می دهند که اغلب در زیر آنها نوشته شده محمد رسول الله و یا حتی اطلاعات دقیقتری درباره دوره ای از زندگی محمد(ص) که این عکس بدان متعلق است و حتی منبع عکس داده شده است. یک اکتشاف جالب در سال 2004، در حین بازدید از یک نمایشگاه عکس مختص به دو عکاس Lehnert و Landrock، تصادفا موفق به کشف ریشه این پوستر ایرانی شدیم و آن عکسی بود که Lehnert بین سالهای 1904 و 1906 در تونس گرفته بود، و سپس در اوایل دهه بیست به صورت کارت پستال چاپ و توزیع شده بود. Radolf Franz Lehnret (1878 – 1948) که اهل جمهوری چک امروزی بود، در سال 1904 به همراه Ernst Heinrich Landrock ( 1878 – 1966) آلمانی به تونس آمد، اولی به عنوان عکاس و دومی به عنوان ناشر و مدیر. از آنجایی که Lehnret در سال پیش از آن اقامتی کوتاه در تونس داشت، علاقه زیادی به مناظر طبیعی و ساکنان آنجا پیدا کرده بود. شرکت این دو (L&L) به صورت تخصصی به چاپ تصاویر از مناظر زیبا در تونس و مصر میپرداخت و هزاران عکس و کارتپستال از این مناطق چاپ نمود. عکس نوجوانی پیامبر Lehnert که در موسسه هنرهای گرافیکی وین تحصیل کرده بود، روابطی با اعضای جنش pictorialist که عکاسی را به عنوان اثر هنری میدانستند، داشت. عکسهای Lehnert نه تنها بیابان، تپه های شن روان، بازارها و مناطق محلی تونس را نشان می داد، بلکه شامل تصاویری از پسران و دختران نابالغ جوان بود که سنی بین کودکی و نوجوانی و چهره ای بین زن و مرد داشتند. این تصاویر معمولا مطابق سلیقه مشتریان اروپایی تهیه شده بود که تصویری وسوسه انگیز و وهم آمیز از شرق داشتند. Lehnret بدون شک در تهیه عکس ها از این مساله استفاده کرده، ولی نبوغ قابل توجهی نیز به خرج داده است. عکس های او به صورت چاپ نقره ای، گراورسازی شده و چهاررنگ چاپ شده است. اکثر این کارت پستال ها از سال 1920 در آلمان چاپ شده و در مصر پخش شده است. چاپها و متنهای منطبق هیچ شکی نیست که کارت پستال نشان داده شده در شکل 1، که براساس شماره گذاری L&L، شماره آن 106 است به عنوان مدل پوسترهای ایرانی مورد استفاده قرار گرفته است. به علاوه، نام کارت پستال شماره 106 محمد است، که این خود به تنهایی میتواند نشان دهد که چرا تصویرگران ایرانی آنرا به عنوان مدلی از حضرت محمد(ص) انتخاب نمودهاند. بدون شک، همه نسخ موجود از این عکس، همه از عکس شماره 106 الگوبرداری کردهاند با این تفاوت که نسخ اولیه به عکس اصلی شبیه ترند. بدین ترتیب، Lehnret ناخواسته در قلب یک اسطوره قرار گرفته است. سوال درباره ارتباط بین توصیف مرسوم از چهره پیامبر و چهره جوان تونسی، هنوز بدون پاسخ مانده است. تصویر نمایشگر چهره یک نوجوان خندان است، با دهانی نیمه باز، عمامه ای بر سر و گل یاسمنی بر گوش. همین چهره در کارت پستالهای دیگری و تحت عناوین دیگری از قبیل احمد، جوان عرب و غیره تصویر شده است. کشف مسیری که باعث شده تصاویر چاپ شده در دهه بیست به دست ناشران تهران و قم در دهه نود برسد، برای ما ممکن نبوده است. اما این سوال وجود دارد که چه چیزی باعث شده که ناشران ایرانی شباهتی بین پیامبر اسلامی در سنین نوجوانی و تصویر یک جوان تونسی بیابند؟ قبل از جنگ جهانی اول، تصویر محمد در مجله National Geographic در ژانویه سال 1914 و تحت مقاله ای با عنوان اینجا و آنجا در شمال آفریقا چاپ شد که زیر آن نوشته شده بود عربی با یک گل. در دهه بیست، کارت پستالهای تونسی L&L بین سربازان فرانسوی در شمال آفریقا بسیار محبوب بود. در دهه های هشتاد و نود، کتب متعددی شامل عکس این نوجوان چاپ شد، ولی اغلب آنها عنوانی غیر از محمد به عکس داده اند. در نسخ ایرانی فعلی، اصلاحاتی روی تصویر انجام شده و از فریبندگی چهره نوجوان چیزهایی نگه داشته شده است ولی از زیبایی جذاب آن کاسته شده است. شانه سمت چپ اندکی با پارچه پوشانده شده است و دهان و چشمها اندکی اصلاح شده است. به طور کلی می توان گفت که هنرمندان ایرانی سعی کرده اند جنبه های زیبا پسندانه تصویر Lehnert را کاهش دهند و تصویر را از حالت جذاب خارج نموده، به آن زیبایی مقدسی ببخشند. عنوان یکی از پوسترها این است: تصویر روحانی حضرت محمد، در سن 18 سالگی در همراهی عمویش در یک سفر تجاری از مکه به دمشق. به علاوه ادعا شده است که این تصویر توسط یک کشیش مسیحی کشیده شده و تصویر اصلی آن در موزه رم قرار دارد. ریشه مسیحی؟ همانطور که پیش از این نیز گفته شد، برخی از نوشته ها برای این اثر ریشه ای مسیحی قائلند و نه یک ریشه اسلامی که این مساله مسلمانان را از گناه نگاه به صورت پیامبر یا تصویرگری چهره وی، مبری می سازد. به علاوه، این موید این مطلب است که مسیحیان حضرت محمد (ص) را در همان سنین کودکی به عنوان شخصیتی الهی پذیرفته اند. این داستان از یک کشیش مسیحی کاتولیک یا ارتدکس به نام بحیرا صحبت می کند که بر اساس داستان، در قرن نهم یا دهم میلادی، در حین گشت و گذار حضرت در سوریه وی را براساس نشانه پیامبری بین شانه هایش بازشناخته است. پیامبر آینده باید می گفته است: «هنگامی که من به آسمان و ستاره ها می نگرم خود را بالاتر از ستاره ها می یابم». به همین دلیل است که در بعضی عکس ها ستاره هایی در پس زمینه عکس دیده می شود. هرچند که هیچ توصیفی درباره چهره حضرت محمد(ص) در نوجوانی وجود ندارد، ولی توصیفاتی از چهره وی در بزرگسالی گفته شده است: گفته شده که وی پوستی سفید داشته، چشمانی سیاه، گونه هایی صاف، ابروان پرپشت و کمانگونه. دنداندهای مرتب و مویشان کمی موجدار بوده است. این خصوصیات در مورد نوجوان تصویر شده در پوسترهای ایرانی دیده می شود. در حقیقت این تصویری از یک تصویر و نمایشی از یک نمایش است. به عبارت دیگر، تصویرگران ایرانی مدلی از حضرت محمد(ص) را انتخاب کردهاند که نمایانگر زیبایی، جوانی و توازن است. |
لطفا ابتدا سوالات را پاسخ دهید و سپس جواب ها رو ببینین.... خودتون رو هم گول نزنید... اما سئوالات !! مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟ مسئله2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟ مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟ مسئله 4 - شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه است . خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است . تخم به کدام سمت پرت می شود ؟ مسئله 5 - این سوال حقوقی است . هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند ؟ مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟ . . . جواب ها ============ ========= ========= =========
مسئله 1 - راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد . چون جمله اول سوال می گوید " تصور کنید که راننده اتوبوس هستید." مسئله 2 - همه کلاغ ها ، چون آنها فقط " در شرف پرواز " هستند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند..( اگر جواب شما 2=3-5 بوده بدانید دوباره محاسبات جلوی تفکرتان را گرفته است.) مسئله 3 - هیچ . آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی ( "چه تعداد " جلوی فکر کردن شما را گرفته است.) مسئله 4 - هیچ کدام . خروس ها که تخم نمی گذارند.اگر شما سعی کردید جواب توسط محاسبات و مقایسه اعداد بدست آورید ، شما دوباره به وسیله اعداد منحرف شدید. مسئله 5 - بازمانده ها را دفن نمی کنند . آنها جان سالم بدر برده اند . شما به وسیله کلمات حقوقی و دفن کردن منحرف شده اید. مسئله 6 - یک 25 تومانی و یک 5 تومانی . به یاد بیاورید ( فقط یکی از آنها ) نباید 25 تومانی باشد و همین طور هم هست . یک سکه 5 تومانی داریم.شما با عبارت " یکی از آنها نباید … " فریب خوردید.
یکی از مشکلات روزمرهای که برای کاربران در محیط ویندوز رخ میدهد، هنگ کردن برنامهها به علت باگها و ناسازگاریهای نرمافزاری است. در این مواقع وضعیت برنامه بر روی Not Responding قرار میگیرد. راه عمدهای که در این خصوص وجود دارد استفاده از Task Manager و وادار کردن پروسه مربوط به برنامه به بسته شدن میباشد. در این ترفند قصد داریم راه کاربردی را به شما معرفی کنیم که با بهرهگیری از آن میتوانید تنها با اجرای یک فایل، کلیه پنجرههای هنگ کرده مربوط به برنامهها را ببندید. این ترفند بر روی کلیه نسخههای ویندوز عملی میباشد. بدین منظور: taskkill /f /fi “status eq not responding” اکنون از منوی File بر روی Save as کلیک کنید.
|
من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
(استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند:)
نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استاد حالا خودش هم گریه می کند...)
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟
- باز کن می فهمی
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
- این برای چیه؟
- از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان! مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...
- چه شرطی؟
- بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.
(استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:)
- به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟